نامه تو چقدر زیبا بود
هر خطش را سه مرتبه خواندم ...
بعد آنرا به روی یک دفتر
تا نخورده قشنگ چسباندم ...
نامه ی تو چقدر خوشبو بود
بوی گلهای رازقی میداد ...
حرفهایت هنوز هم طعم
عطر پاییزِ عاشقی میداد ..
گفته بودی عجیب دلتنگی ...
دل من هم برای تو تنگ است ...
پیش من هم غروب غمگین است ...
پیش من هم طلوع کمرنگ است ...
خوشم آمد چقدر دانایی،
حالی از حال من نپرسیدی ...!
ولی از پشت قاب دلتنگی
زردیم را چه زود فهمیدی ...
یاس زرد ِ دو خانه آنورتر
داشت دیشب تو را دعا میکرد ...
تشنه بود و نبودی و او داشت
التماس پرنده ها میکرد ...
گفته بودی زغیبت باران!
باز هم درد مشترک داریم ...
تا بخواهی شقایق تشنه
گل سرخ پر از ترَک داریم ...
دوریت کار دست من داده،
فاصله که میان ما کم نیست ...!
هیچ کس روزگار و اقبالش
مثل ما بی نشان و مبهم نیست ...!
فکرت اینجا میان گلدان است
جلوی چشم آرزوهایم ...
تو خودت را به جای من بگذار،
تو دلت سوخت من چه تنهایم؟!
سالها میشود که با عکست
توی این شهر زندگی کردم ...
با یکی دو تماس کوتاهت
ماه ها رفع تشنگی کردم ...
ولی آخر چقدر بنشینم؟!
نامه ای ...
حرف روشنی ...
چیزی ...
گل خشکی میان این کاغذ
که به آن وعده ای بیاویزی
بنویس از خودت ازین نامه
دو سه خط،
مختصر،
فقط فهرست ...
فقط این بار خواهشی دارم
عکس تازه ای برای من بفرست ...
مریم حیدرزاده
نظرات شما عزیزان: